دو داستان جالب و خواندی
وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن:خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بداربعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه
دعانمودید؟فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی …انبارهای اذوقه وغلات می سازیم دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیمو همینگونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند…تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم…که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است
داستان آموزنده:کوزه چشم حریصان پر نشد … تا صدف قانع نشد پر در نشد دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ،
اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد….ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :– چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!