زندگی ، شخصیت و آثار اوشو
اوشو در یازدهم دسامبر ۱۹۳۱ در روستای کوچوادا در استان مادیا پرادش هند دیده به جهان گشود. او از والدینش به عنوان زوجی عاشق و یک دل یاد می کند. و می گوید:
دوران کودکی من، دوران طلایی زندگی ام بود، روزگاری به معنای واقعی کلمه طلایی و ناب، روزگاری فراموش نشدنی.
در سال ۱۹۳۸ در حالی که پسربچه ای هفت ساله بود، پدربزرگش را از دست داد. این اتفاق در حالی رخ داد که پیرمردِ بیمار سوار بر درشکه، سر بر روی پای نوه اش گذاشته بود و راهی طولانی را به سوی نزدیک ترین پزشک موجود در آن حوالی می پیمود.
این حادثه اثری عمیق بر زندگی اوشو گذاشت و باعث برانگیختن تصمیمی راسخ و درونی برای کشف آنچه که ابدی و نامیرا است شد. اوشو بعدها گفت: از سکوت آن لحظه چیزهای زیادی آموختم و دنیای جدید در مقابل دیدگانم گشوده شد.
اوشو اظهار می دارد که در سال ۱۹۵۲ یعنی در ۲۱ سالگی حالت روشن بینی ( نیروانه ) برای او حاصل شد. او می گوید:
سالیان مدید، تلاش و تقلا نمودم و هر آنچه لازم بود انجام دادم، اما به آنچه می خواستم نرسیدم و اتفاقاتی که انتظارش را داشتم رخ نداد. در حقیقت تلاش فراوان، خود مانعی بود برای رسیدن به هدف؛ جست و جو لازم بود، اما لحظه ای فرا رسیده بود که کنکاش نیز باید کنار گذاشته می شد؛ در آن روز کاوش متوقف گردید و آن حادثه به وقوع پیوست و نیرویی جدید خلق شد؛
نیرویی که از هیچ جا و از همه جا می جوشید و سر بر می آورد. آن اثری در درختان، صخره ها، آسمان، خورشید و هوا وجود داشت در حالی که پیش تر تصور می کردم فرسنگ ها با من فاصله دارد و از من دور است.
اوشو ۲۱ مارس ۱۹۵۳ از دانشگاه سائوگر در رشته ی فلسفه، فارغ التحصیل می شود و نه سال در دانشگاه جبال پور هند به تدریس فلسفه مشغول می شود.
در همان ایام به سراسر هندوستان سفر می کند و به مباحثه با رهبران ادیان مختلف می پردازد. اوشو بیش از سی و پنج سال مستقیماً به ارائه دیدگاه های خود در باب انسان، مراقبه، بلوغ، راز، عشق و سکوت می پردازد. اواخر دهه شصت اوشو به ابداع تکنیک های مراقبه پرداخت.
در سال ۱۹۷۴ اوشو کمونی در پونای هندوستان تأسیس کرد که به زودی افراد زیادی از سراسر جهان برای مراقبه و دیدار او به آنجا سرازیر شدند. « کمون بین المللی اوشو » هنوز هم بزرگ ترین مرکز مراقبه در هند به شمار می رود و هر روز پذیرای هزاران نفر از سراسر دنیاست.
محوطه کمون را باغ های پر از گیاهان، استخرها آبشارها، قوهای سفید، طاووس های رنگارنگ و ساختمان های بسیار زیبا تشکیل می دهد تا جوی آرام بخش و فضایی دلنشین برای تجربه درونی فراهم کند.
یکی از وقایع مهم زندگی اشو مهاجرت او در سال ۱۹۸۱ به آمریکاست. دلیل اولیه سفر او معالجه بود. ولی به دلیل استقبال زیاد، تصمیم گرفت آنجا بماند. مریدان اشو « سانیاسین » بعد از چهار ماه محلی را در یکی از نقاط آمریکا خریداری و شهری به نام « راجنیش پورام » بنا کردند. محبوبیت او در آمریکا فزونی یافت تا این که در سال ۱۹۸۵ از آمریکا اخراج شد.
درباره اخراج او از آمریکا دو نظر وجود دارد. پیروان او معتقدند که اشو کلیه ارزش های جامعه ی آمریکا! را زیر سؤال برده و راهی جدید جلوی انسان ها قرار می داد. لذا سران آمریکا از او احساس خطر کردند! و او را اخراج نمودند. قول دیگری هم هست، گفته می شود اسناد سازمان اتباع خارجه امریکا که توسط وزارت امور خارجه هند هم تأیید شده است، نشان می دهند که اشو به دلیل فساد اخلاقی از امریکا اخراج شده است!
سرانجام اشو در ۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ درگذشت. پیروان او در این باره می گویند:
اشو هرگز نه به دنیا آمد و نه مرد. فقط از ۱۱ دسامبر ۱۹۳۱ تا ۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ به زیارت سیاره زمین آمد
اشو ۷۰۰۰ سخنرانی و ۱۷۰۰ نوار ویدئو و کاست از خود برجای گذاشته است که در بیش از ۶۵۰ جلد کتاب انتشار یافته و تقریباً تمامی آنها به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده است. او خود هرگز کتابی ننوشت و تمام سخنرانی های خود را به صورت دیداری و شنیداری ارائه کرده است. کتاب ها را پیروان او گردآوری و چاپ کرده اند. چند هفته پیش از مرگش از وی پرسیده شد بر سر آثار تو چه خواهد آمد؟ او پاسخ داد:
اعتماد من بر هستی استوار است. اگر در سخن من حقیقتی نهفته باشد، باقی خواهد ماند. آنان که پس از من به این مطالب علاقمند می شوند، خود روشن گر راه خواهند بودند، بدون این که چیزی بر کسی تحمیل شود. من تنها مشوقی خواهم بود برای دوستانم و از آنها می خواهم که خود را مستقیماً، نه به واسطه ی دیگران بشناسند و تنها راه چنین دریافتی در درون خود آنهاست. گفته ها و تعالیم من اصل و فلسفه نیست. بلکه نوعی کیمیاگری است؛ علم تغییر و تحول است.
آثار اوشو دارای ویژگی هایی است:
یک) همان طور که خود اشو می گوید او از زبان بسیار ساده و روزمره استفاده می کند تا برای همگان قابل فهم باشد و اگر گاهی واژه ای تخصصی به کار می برد همان جا آن را توضیح می دهد. لذا تقاضا دارد کلامش ویرایش نشود.
دو) اشو در گفته هایش فراوان از حکایات و قصه ها استفاده می کند و بسیار ماهرانه از آنها نتایجی می گیرد که در راستای اهداف اوست، بخشی از این داستان ها ایرانی است.
سه) آثار او معمولاً در ارتباط با نیاز انسان ها و رنج و آلام بشریت است و روش ها و تکنیک هایی که ارائه می دهد قابل اجراست.
تمام آثار اوشو را می توان در چند دسته خلاصه کرد:
بعضی از آنها سخنرانی هستند. از قبیل: بلوغ، راز بزرگ، راز، شهامت و خلاقیت.
بعضی از آثار اشو شرح و بسط داستان های صوفیان است. از قبیل: آواز سکوت.
بعضی دیگر به صورت پرسش و پاسخ است. از قبیل: مزه ای از ملکوت، یک زندگی یک ترانه، یک رقص و کودک نوین.
بعضی دیگر به صورت کلمات قصار یا برنامه های مراقبه ی ماهانه یا سالانه می باشد که معمولاً به صورت دو زبانه به فارسی ترجمه شده است. از قبیل: یک فنجان چای، شورشی، پیوند، بشنو از این خموش، عشق رقص زندگی و الماس های اشو.
و بعضی دیگر شرح حال اشو است. مثل: اینک برکه ای کهن و آن گاه نبودم.
یکی از مهم ترین اصولی که اشو به شدت بر آن تأکید دارد اصل عشق وعشق ورزی است. در واقع، عشق عصاره ی پیام اشو است. غیر از آنکه در جای جای گفتارش به عشق اشاره دارد کتاب های مستقلی در باب عشق هم دارد، از جمله: کتاب «یک فنجان چای» که مجموعه ی اشعار اشو است و همگی با عشق شروع می شود. دیگری کتاب «عشق، رقص زندگی» است که مجموعه مقالاتی در باب عشق می باشد.
او می گوید:
عشق شوق وافر درونی است برای یکی بودن با کل. اگر درختی را از خاک بیرون بیاوریم و آن را از ریشه بکنیم؛ درخت، شوق عظیمی برای بازگشت به خاک و ریشه ی خود دارد و اگر باز نگردد می میرد. هنگامی که لحظه یکی شدن با کل فرا می رسد، ناگهان ترس عظیمی وجود انسان را فرا می گیرد. زیرا انسان باید خودش را رها کند.
در عین حال که احساس یکی شدن با کل بسیار زیباست، درهای جدیدی به سوی انسان گشوده می شود. در آنجا شغر متولد می شود و فضای عاشقانه ای حکم فرماست. عشق فی نفسه بسیار زیباست. عشق هدفی ندارد، مقصودی ندارد ولی تأثیری شگرف دارد، لذت بخش است، سرمستی خاص خود را دارد، عشق دیوانگی خاص خود را دارد، عشق قابل توجیه نیست. اگر از تو بپرسند که چرا عاشق شده ای تنها می توانی بگویی نمی دانم، عشق رقص زندگی است.
او معتقد است وقتی انسان عاشق می شود، احتیاجی نیست آن را اعلام کند. عشق از عمق و ژرفای وجود پیداست. راه رفتن عاشق همچون رقص پروانه است. کسی که نمی تواند عاشق باشد باهوش هم نیست، باوقار هم نمی تواند باشد، زیبایی را هم نمی تواند بفهمد، عشق باعث دگرگونی است. عشق ملاقات زندگی است. انسان با عشق زندگی می کند.
اشو برای عشق ورزی چهار گام بر می شمرد:
مرحله ی اول : حضور در لحظه است که در این مرحله، عشق تنها در حال، معنا پیدا می کند. عشق ورزیدن در گذشته ممکن نیست. زندگی در گذشته یا آینده نفیِ عشق است. اگر در گذشته یا آینده زیاد فکر کنیم، تنها انرژی خود را از کف داده ایم؛ لذا گذشته و آینده برای فکر کردن است و حال برای عشق ورزیدن.
مرحله ی دوم : برای رسیدن به عشق این است که سموم وجود خود را به شهد تبدیل کنیم. سم های نفس، نفرت، حسادت، خشم و احساس مالکیت است. این ها نفس را آلوده می کنند. در این جا راه کار این است که انسان کاری انجام ندهد. تنها کاری که انسان باید انجام دهد، صبر است. به هنگام خشم، انسان نباید هیچ کاری انجام دهد؛ فقط باید از کنار آن بگذرد. انسان به هنگام نفرت یا خشمگین شدن فقط باید نظاره گر آنها باشد نه این که آنها را سرکوب کند. تمام حالات انسان می آیند و می روند. انسان فقط باید نظاره گر آمد و رفت آنها باشد.
مرحله ی سوم : تقسیم کردن و بخشیدن است. انسان عاشق باید چیزهای منفی را برای خودش نگه دارد، اما خوشی ها و زیبایی ها را با دیگران تقسیم کند. ولی اکثر مردم عکس این عمل می کنند. آنها هنگام شادی خسیسند و هنگام غم دست و دل باز. نَفس بخشیدن بسیار با ارزش است و نفسِ جمع کردن و ذخیره سازی، قلب را مسموم می کند. اگر انسان تقسیم کرد، باید از کسی که گرفته است تشکر کند نه اینکه توقع تشکر از گیرنده داشته باشد.
مرحله ی چهارم : رسیدن به عشق هیچ بودن است. به محض این که انسان فکر کند کسی است، از عاشق بودن ایستاده است. عشق در نیستی خانه دارد. هم زیستی عشق و خودیت، عشق و غرور، عشق و الوهیت ندارد. بنابراین باید هیچ شد. یعنی نیروانه و تنها در هیچ بودن است که انسان به کل می رسد.
اگر قصه ی عشق را از دیدگاه اشو پی گیریم، به جاهای جالب تر و باریک تر می رسیم. او بر این باور است که عشق باید زمینی باشد. درست مانند درختی که به دنبال خاک است.
درخت محتاج ریشه در خاک است. عشق هم نیازمند ریشه در جسم است. اگر درخت، ریشه ی عمیق در خاک نداشته باشد هرگز حرکتی به سوی آسمان در پیش نمی گیرد.
هر چه درخت بیشتر اوج می گیرد ریشه اش بیشتر در زمین فرو می رود. این دو مانند دو سوی معادله اند. ارتفاع و ریشه باید متناسب باشند. عشق به پشتیبانی جسم نیازمند است.
عشق در تضاد با هوس ها نیست. بلکه از آنجا شروع می شود. بلندی ها نقاط پست را هم در بر می گیرد. انسان آگاه انسانی است که از جسم شروع کند و از جسم پلی بزند. (در اینجا کاملاً اندیشه های تنتره و معبد بودن جسم قابل مشاهده است.)
دیدگاهتان را بنویسید