عملکرد مدیران و ارتباط آن با هوش
یکی از نزدیکان به فایننشال تایمز گفت «او مغز بزرگی دارد.» یکی از همکاران سابق نیز گفت «او خیلی متفکر است.این اظهارات بدیمن مشابه اظهارنظرهایی بود که در مورد ویکرام پاندیت، زمانی که بهطور غیرمنتظرهای از مدیرعاملی بانک سیتی گروپ در سال 2012 استعفا داد، مطرح میشد. منتقدان مدیر سیتی نیز میگفتند او خیلی متفکر است.
از هر دو مورد میتوان نتیجه گرفت مدیرانی که بیش از حد باهوش و متفکر هستند، ممکن است صلاحیت مدیریت برخی از بزرگترین و پیچیدهترین شرکتها را نداشته باشند. این تفکر عمومیت دارد که همه ما باید موفقیتهای آکادمیک را ارج نهیم و دنبال کنیم، اما به نظر میرسد دنیا ثابت کرده مدیرانی که ذهن تحلیلگر دارند به ندرت رهبران کسبوکار بزرگی میشوند (البته مسلما استثناهایی هموجود دارند).
بیل گیتس که خود هوش سرشاری دارد، چندی پیش در جلسهای خطاب به مخاطبان فایننشال تایمز گفت که سوابق و مطالعاتی که داشته باعث شده فکر کند سوابقش به او اثبات کرده که سلسله مراتب یک سازمان بهطور مسلم باید براساس بهره هوشی (IQ) افراد تنظیم شود، به طوری که باهوشترینها در ردههای بالا قرار بگیرند.
تنها چند سال کوتاه در اداره کسبوکار طول کشید تا گیتس بفهمد اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شده؛ اشتباهی که اگر آن را ادامه میداد مایکروسافت را به فنا میکشاند. او میگوید: «در سن 25 سالگی میدانستم که IQ شکلهای مختلفی دارد. به نظر میرسد درک فروش و مدیریت با نوشتن کدهای کامپیوتری خوب یا درک معادلات فیزیک رابطهای منفی داشته باشد. این موضوع برای من گیجکننده بود.»
بیل گیتس در دورهای بزرگ شده بود که تست IQ رواج زیادی پیدا کرده بود و هنوز مشخص نشده بود این تستها خود میتوانند به ضرر برخی گروهها باشند و اینکه ویژگیهایی را مورد سنجش قرار میدادند که در برخی محیطهای کاری کاربردی نداشت. به عنوان مثال، آیا شما ترجیح میدهید در یک حادثه سخت، آتشنشانی تازه کار که از انجمن بینالمللی تیزهوشان مدرک دارد شما را نجات دهد یا فردی که بیش از یک دهه در خاموش کردن آتش تجربه کاری دارد، اما بهره هوشی او متوسط است؟
فایننشال تایمز در لیست هفتگی افراد برجسته خود از افراد موفق میپرسد آیا تاکنون تست IQ دادهاند یا نه. بسیاری از آنها این تست را انجام دادهاند. اما هیچیک از آنهایی که به یاد میآورم نگفتهاند نتیجه این تست تاثیری بر موفقیت اخیرشان داشته است. به همین دلیل است که میتوان گفت توصیف مدیران ارشد شرکت انرون (Enron) به عنوان «باهوشترین افراد در یک فضا» عامل عملکرد بد و شکست آنها بوده، نه مهارتی برای رهبری انعطافپذیر.
با این حال، اگرچه ایده همه فن حریف بودن مدیران در حال کمرنگ شدن است، این افسانه که روسای شرکتها دانش و بینش نامحدود دارند، همچنان وجود دارد. رهبران سازمانها تمایلی ندارند علنا اعتراف کنند که نمیتوانند بر همه چیز در مورد کسبوکارشان واقف باشند، تا اینکه یک خطای فاحش عملیاتی یا رسوایی بزرگ واقعیت را نشان میدهد.
یک دلیل اینکه مدیران عامل تلاش میکنند خود را واقف بر همه چیز نشان دهند این است که حضور عمومی آنها – یعنی گزارش تحلیلگران، مصاحبه تلویزیونی، سخنرانی در کنفرانس و غیره – فشاری غیرواقعگرایانه بر افراد وارد میکند تا دانش تمام و کمالی را از خود نشان دهند. در چنین رویدادهایی، مدیران همه سعی خود را میکنند که نادان به نظر نرسند. در نتیجه رفتارشان واقعی به نظر نمیرسد.
بهترین مدیران ارشد ساعات خود را به تنهایی صرف بهکار بردن مغزهای بزرگ خود در امور کسبوکار نمیکنند. وقتی کارشناسان مدارس کسبوکار وارویک (Warwick) و آکسفورد، رهبران کسبوکار را برای مطالعهای که در آخرین «مقاله مدیریت MIT» مورد بررسی قرار دادند، به این نتیجه رسیدند که هر یک از این رهبران یک «زیرساخت دانش شخصی» ایجاد میکنند که از عوامل زیادی تشکیل شده است.
این زیرساخت زمان لازم برای تفکر را دربرمیگیرد؛ مثلا مدیری انبوهی از تحقیقات را در دست داشت که در راه هر سفری که میرفت، آنها را مطالعه میکرد. اما این زیرساخت همچنین امکان ملاقات در اوقات غیرکاری برای رسیدگی به مشکلات، تحلیل دادههای عملکرد شرکت و مشاوره با محفل درونی همکاران را ایجاد میکند.دو روش هوشمند وجود دارد که رهبران سازمانی باهوش میتوانند
IQهای خود را بهکار ببرند: یکی بهعنوان موسسان کارآفرین و دیگری بهعنوان بخشی از یک تیم متوازن شده. گیتس نمیخواست جرقههای روشن کسبوکار را خاموش کند، یا این جرقهها را برای مدیرانی که «هوش احساسی» (EQ) بهتری دارند، بهکار ببرد. اتفاقا او میگوید برای تحقق اهداف بشردوستانهای که در حال حاضر دنبال میکند، سعی دارد مدیران را با «درک علمی و تحلیل کسبوکار» ترکیب کند. این الگو برای همه سازمانها کاربرد دارد و هدایت آنها به هر شیوه دیگری کاملا احمقانه است.
دانستنیهایی درباره هوش وانواع آن:
هر کسی در وجود خودش باید به دنبال هوش بگردد وتحصیلات و شغلش را بر پایه آن قرار دهد.هوارد گاردنرروان شناسی بود که اولین بار این حرف را برای نظام آموزشی سنتی دنیا طرح کرد .
هوش تصویری:
هوش تصویری یا فضایی یعنی توانایی تجسم فکر. اگر خیلی باهوش باشید می توانید روی کاغذ بیاورید.
پرورش:
تصور کنید که کره چشمتان از بدنتان جدا شده و در اتاقی که در آن نشسته اید سر میکند. بگذارید این کره بازهوش همه جا برود و بالا و پایین و پشت و روی همه چیز را ببیند. حالا تصور کنید چیزها از دید کره چشمتان چگونه است.اگر این کار خیلی برایتان راحت است،مطمئن باشید از نظر تصویری باهوش هستید..
هوش زبان شناختی:
همان چیزی است که میان عامه مردم هم به عنوان هوش نپذیرفته شده است. داشتن اطلاعات عمومی زیاد،توانایی سخنوری و زبان آموزی،توانایی خوب خواندن ونوشتن تیتر جذاب انتخاب نمودن نشان این هوش است و کاربرد آن روزنامه نگاری ،نویسندگی،تدریس ادبیات.
هوش منطقی- ریاضی
افراد دارای این هوش می توانند استدلال کرده و روابط علمی و معلومی را درک کنند. در تست های معمولیهوش سنجیده می شود و در مدرسه و دانشگاه زیاد به کار می آید.کاربرد آن در مهندسی،حسابداری،برنامهکامپیوتر،متخصص فلسفه خصوصا فلسفه علم و مجری طرح های پژوهشی.
هوش موسیقیایی:
کسی که به زیر و بم آهنگ ها،ریتم و تن صداها و نغمه ها حساس است.خواندن آواز،گوش دادن به سبک های مختلف موسیقی و دقت به آواز طبیعت { مثل صدای پرنده ها یا رودخانه} کار مزد آن: آهنگسازی،خوانندگی،نوازندگی،نقد آثار موسیقایی و تدریس موسیقی در کودکستان.
هوش جسمی-حرکتی:
استعدد کنترل حرکات بدن و دستکاری ماهرانه اشیا.تصویر ژیمناستیک کار ماهر- برای انجام یک بدنسازی ذهنی باید ورزش کنید.ورزشکاری حرفه ای{از فوتبال گرفته تا پرتاب دیسک}
هوش میان فردی:
هوش هیجانی معروف است. همین هوش میان فردی را اولین بار گاردند از آن نام برده،توانایی ارتباط برقرار کردن وارتباط خوب و درک دیگران.
هوش طبیعت:
این هوش مخصوص آدم هایی است که عاشق طبیعت هستند.کسانی که می توانند طبیعت را بفهمند،درآن کار کنند و از آن لذت ببرند.درست کردن یک باغچه شخصی در گوشه ای از خانه و پرورش گیاه.رفتن به کوه و دیدن تغییرات فصل های مختلف واز طبیعت عکس گرفتن. کاربرد آن در کشاورزی متخصص گیاه شناسی و جانور شناسی،نقاشی و عکاسی از طبیعت و عضویت در تیم ملی یا فدراسیون کوه نوردی.