داستان بی تفاوت و قرض نمره
داستان بی تفاوت و قرض نمره
وقتی در اتاق را باز کردم او آنجا کنارِ بخاری روی صندلی راحتیاش نشسته بود و در سکوت و آرامشی که او در نظر من بزرگ جلوه میداد به رویم نگریست
ارسال شده توسط admin
770 بازدید